به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، پای صحبتهای خانوادههای شهدا که مینشینی خاطرات تلخ و شیرینی را بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که از کودکی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.
خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد.
* اگر دو تا پایم را قطع کنید، من باید بروم
مادر شهید یوسف میرزایی اظهار کرد: یوسف بهعنوان بسیجی به جبهه اعزام شد، من با جبهه رفتنش مخالفت میکردم و به او اجازه نمیدادم، چون پدرش مریض بود و من هم دستتنها بودم اما او در جوابم گفت «اگر دو تا پایم را قطع کنید، من باید بروم.»
یوسف وقتی به منطقه فکه رفت، در آنجا گم شده بود، ما هرچه نامه به وی میدادیم، بهدستش نمیرسید و نامه برگشت میخورد، بعد از مدتی برگشت منزل و برای بار دومی که رفت زخمی شد که او را در بیمارستان قائم مشهد بستری کردند.
وقتی به عیادتش به بیمارستان رفتیم، اصلاً ابراز ناراحتی نمیکرد، روحیه فوقالعادهای داشت، آخرین باری که خواست به جبهه برود، از رفتنش ممانعت کردند، او به ناچار رفت از همان بیمارستانی که در آن بستری بود، مجوز گرفت تا آنها با رفتنش موافقت کنند؛ با تلاشی که کرد، موفق هم شده بود.
یوسف در عملیات والفجر چهار بر اثر انفجار مین به شهادت رسید، یکی از خصوصیات بارز یوسف خواندن نماز اول وقت بود؛ یک روز روحانی محل در مسجد از او نماز خواندن را پرسید، آن زمان او کلاس پنجم بود، یوسف به درستی تمام ارکان نماز را جواب داد که موجب شگفتی آن روحانی شد.
تنها سفارشی که کرده بود این بود که اگر به شهادت رسیدم، به پدر و مادرم رسیدگی کنید، در آخر امیدوارم که شهدا پرچمدار امام حسین (ع) و علیاکبر (ع) باشند.
* وقتی که شهدا از ما راضی خواهند بود
مادر شهید علی زاهدی بیان کرد: تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که اگر هر کس در راه خدا گام بردارد، شهدا از آنها راضی خواهند بودند، اگر مملکت حفظ شود و دست نامحرمان نیفتد، شهدا از ما راضی خواهند بود، چون آنها برای امنیت و آزادی این انقلاب به جبهههای جنگ رفتهاند و خون پاکشان را ریختهاند، پس ما باید حافظ خونشان باشیم.
* فقط مینوشت من خوبم
پدر شهید علی زاهدی تصریح کرد: پسرم در سن 18 سالگی و در سال 1366 به جبهه اعزام شد و در همان بار اول بدون اینکه به مرخصی بیاید، در منطقه بانه و سردشت به شهادت رسید، در این مدتی که در جبهه بود، برایمان نامه مینوشت و در نوشتههایش از سختیها و مشکلات چیزی نمینوشت، فقط مینوشت من خوبم و هیچ کمبودی در اینجا احساس نمیکنم.
نحوه رفتنش هم اینگونه بود که یکروز از طرف بسیج اعلام کرده بودند که به چند نفر جوشکار و نجار در منطقه نیاز دارند، علی آن زمان کلاس 9 درس میخواند، در کنار درس، جوشکاری هم میکرد، با شنیدن این خبر خوشحال شد و برای اعزام به جبهه نامنویسی کرد.
علی فرزند پرتلاش، سختکوش و در همه حال کمکحال خانواده بود، من از او راضیام، خدا هم از او راضی باشد.
* بنیصدر خائن از رساندن بهموقع مهمات جلوگیری کرده بود
سمیع عباسپور، پدر شهید رضا عباسپور اظهار کرد: فعالیتهای رضا برمیگردد به تظاهرات قبل از انقلاب، او در آن زمان کارهایی از قبیل پخش اعلامیه، آتش زدن لاستیک و ... را انجام میداد، بهدلیل فعالیتهای انقلابیاش همیشه مورد ضرب و جرح مأموران طاغوت قرار میگرفت، البته من هم در تظاهراتهایی که در شهر قائمشهر برپا میشد، شرکت میکردم.
بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی عضو بسیج و وارد نهاد مقدس سپاه شد، سپس تصمیم گرفت تا به جبهه اعزام شود.
نحوه شهادتش اینگونه بود که بنیصدر خائن، رزمندهها را به جلو فرستاده و از آن طرف از رساندن بهموقع مهمات جلوگیری کرده بود و اعضای گروه موسوم به گروه دکتر چمران که رضا هم جزء آن گروه بود با کمبود تجهیزات و مهمات روبهرو شده بودند و موقع برگشت با تهاجم نیروهای عراقی مواجه شدند و همین موجب شد تا همه نیروها در منطقه مالکیه سوسنگرد به شهادت برسند.
منافقان ضدانقلاب چه در زمان انقلاب، چه در زمان جنگ و چه در زمان حال منتظرند تا ضرباتشان را به این نظام و این مملکت بزنند، امروز میبینیم که در مسائل مختلف میخواهند وحدت و انسجام را از مردم کشورمان بگیرند و تخم نفاق و کینه را در دلشان بکارند اما به خواست خدا با روشنگریهای رهبر عالیقدر و همت مردم فهیممان تمام تیرهای آنها به خطا رفته و دست تمامی عوامل داخلی و خارجی رو شده است، انقلاب ما با خون شهدای عزیزمان آبیاری شده است و نباید به این راحتی این خونهای ریخته شده، پایمال شود.
* فقط چند توصیه
مادر شهید رضا عباسپور خاطرنشان کرد: من فقط چند توصیه برای جوانان دارم و آن هم این است که باید راه شهدا را ادامه بدهیم و ببینیم که هدف و مقصود امام خمینی (ره) از این انقلاب چه بود، آیا راهی که امام دوست داشت را ادامه میدهیم؟ شهدای ما رسالت خودشان را به نحو احسن انجام دادند، اکنون که ما ماندهایم، رسالت مهمتری بر دوش داریم، پس وظیفه ماست تا این انقلاب را بهدست صاحب اصلیاش آقا امام زمان (عج) برسانیم، اینک باید پیامرسان خون شهدا باشیم، بیاییم همچون شهدا عاشق ولایت باشیم و دست از ولایتفقیه برنداریم.
حمد و سپاس خداوندی را که حمد را بهای نعمت قرار داد و سپاس خدای را که اطاعت از او موجب قربت است و شکر کردن بر نعمت، موجب افزایش و افزونی نعمت. سلام و درود بر محمّد(ص) آخرین رسول حقّ و سلام و درود بر جانشینان به حقّ او و سلام و درود بر مهدی موعود(عج)، آخرین ذخیرهی خداوندی و ناجی باطل ملل مستضعف جهان و سلام و درود بر روح خدا، قلب امّت، حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام و درود بر رزمندگان کفرستیز ما و سلام و درود بر شهدای راه حقّ و آزادی که با خون خودشان درخت تنومند اسلام را آبیاری نمودند.
وصیّت نامهی برادر حقیرتان:
در این مقطع از زمانی که ما در آن قرار گرفتهایم، لحظات حسّاس و سرنوشت ساز است. لحظاتی است که تمامی کفر در مقابل تمامی اسلام ایستاده است. اگر دیر بجنبیم ضربهای به اسلام خواهد خورد که جبران پذیر نیست. لحظه ایست که دین و کشور و ناموس همهی ما در خطر است. اکنون انقلاب اسلامی ایران میرود تا با شمشیر عدالت گستر خود بساط ابرجنایتکاران را درهم ریزد و برای همیشه اسلام، دین مردم شود. دشمنان ترسیده و
بسیج شده تا سدّ راه انقلاب شوند لذا برای نیل به این اهداف خود، صدّام جانی را علیه ما وارد جنگ میکنند، باید بیدار بود و هوشیار بود تا شیطانی را که از در رانده شد از پنجره داخل نشود. شیطانی را که برای وارد شدن تلاشها کرد. لحظاتی است که سکوت کردن؛ یعنی،
دست رد به اسلام زدن است. لحظاتی است که صدای « هل من ناصر ینصرنی » از گلوی پیرجماران بیرون آمد و باید برای لبّیک گفتن آماده بود مایی که میگفتیم ای کاش در دوران ثابت کنیم که در گفتارمان صادق هستیم جنگ ما همان جنگ، فرمانده همان فرمانده. لذا باید داوطلبانه به میدان نبرد شتافت. میدانی که بهشت زیر سایهی آن میباشد. اگر سرآخر بدنها مرگ است؟ چرا انسان در راه خدا کشته نشود؟ چرا مرگ در راه او نباشد؟ حالا پذیرفتم که یک روز باید دار فانی را وداع گفت چرا توشهای برنگیرم؟ چه توشه بهتر از جنگ برای
خدا میباشد!؟
چرا برای دفاع از دین خدا کشته نشوم؟ چه کشته شدنی، کشته شدنی که علی(ع)
میگوید که من برای آن زنده هستم رسیدن بهجایی که به غیر از اهل بیت هیچ کس بدانجا راه نیافت و حالا من آگاهانه در این راه گام نهادم راه پرسعادت، شهادت، نباید فکر کنید که ما برای شهید شدن میرویم نه برای دفاع از دین خدا برای دفاع از حیثیّت اسلامی و ناموس. ما میرویم در این راه اگر شهید شدیم انشاءالله به امام حسین(ع)و خون خدا ملحق میشویم و اگر برگشتیم برای بعد آماده میشویم.
باید توجّه داشت که سکوت کردن؛ یعنی، مهر تأیید بر جنایت بعثیهای کافر زدن یا باید بهذلّت تن داد و یا سلاح خونین شهیدان را برداشت و بر قلب دشمن نشانه رفت انشاءالله که دوّمی را قبول خواهیم کرد. که میگوید: اگر تمام اعراب مرا بیرون کنند و در خود جا ندهند من هرگز پشت به آنها نخواهم کرد و ما هم مانند مولایمان میگوییم که اگر تمام دولتها به جنگ ما بیایند ما هرگز تسلیم آنها نخواهیم شد و اگر یک گلوله در تفنگمان است آن را برقلب اسرائیل و آمریکا نشانه خواهیم گرفت.
پدران مادران بیایید بهجای اینکه جلوی فرزندتان را بگیرید خود دست فرزندتان را گرفته و ابراهیم وار اسماعیل خویش را به قربانگاه عشق بفرستید. بهجای اینکه گمراهشان کنید خود راه را نشانشان بدهید و فرزندتان را چنان تربیت کنید که با دوستان خدا به صمیمیّت امام و با دشمنان خدا، بهگرمی گلوله باشند.
مادرم! حلالم کن، هرچند نافرمانی زیادی کردم، ولی مرا ببخش و شیرت را برمن
حلال کن. مادرم! خونم زهر است برجان دشمن. تیری است بر قلب دشمن. مبادا با گریهات پادزهر و مرحمی برای دشمن بسازی نه من از علیاکبر حسین(ع) بالاترم و نه تو از زینب(س) بالاتر، باید زینبی استقامت کنی برایم گریه نکن گریه برای امام حسین(ع) و یارانش بکن.
پدرم! هرچند نتوانستم فرزند خوبی برایت باشم، حال مرا ببخش و حلالم کن.
برادرانم! نمازتان را سر وقت بخوانید و در هرحال خدا را شاهد و ناظر بدانید و در محضر خدای بزرگ معصیّت نکنید.
خواهرم! اگر میدانستی که چادر سیاهت چقدر ارزشت را بالا میبرد و به تو حیثیّت و آبرو میدهد، هرگز حاضر نبودی آن را پوشش ساده بگیری، بدان، دشمنان آنطور که از حجاب زنان کشور میترسند از اسلحه آنان نمیترسند، سیاهی چادرت رنگینتر از خون سرخ من است. پس قدر خودتان را بدانید و با حجاب مشت محکمی بردهان دشمن بزنید.
امّت حزب الله! هوشیار باشید و بیش از این نگذارید که خود را در لوای اسلام جای دهند و بیش از این ضربه بزنند و نگذارید خون شهیدانمان را پایمال کنند.
اماما! ای کاش! هزاران جان داشتم و به یک ندایت لبّیک میگفتم.
سنگر تنها خانهای است که اجاره آن خون میباشد. من سنگر این خانهی کوچک را با همهی دنیا عوض نخواهم کرد. رزمندگان! اگر بی من به کربلا رفتید، مشتی از آن تربت پاک را آورده بر گورم بپاشید تا شاید خدا به حرمت این خانه، مرا بیامرزد.
مادرم! پرچم سبزی را بر دروازه ما برافراشته کن، بالای جنازه من یک عکس و
پرچم جمهوری اسلامی بگذارید تا کوردلانی که هنوز فکر میکنند که ما بهخاطر چیز دیگر به جبهه رفتیم متوجّه شوند که نه، ما بهخاطر دین خدا به جبهه رفتیم. رفتیم تا خونم بتواند کمکی به اسلام بکند.
بعثیهای کافر اگر با گلولهیتان سینهام را سوراخ کنید و یا با خمپارههایت بدنم را
ریزریز کنید هرگز هدفم را از من نمیتوانید بگیرید.
مرا پهلوی شهید علیپور دفن کنید. ضمناً اگر طول مدّتی را که زنده بودم با کسی برخورد ناشایستی داشتم و یا خدای ناکرده غیبتشان کردم انشاءالله مرا ببخشید.
مادرم! برایم یک سال نماز و یک ماه روزهی قضا بگیرید.
پروردگارا! نور ایمان را بر قلبهایمان بتابان و ما را به مرحلهی یقین رهنمون ساز.
خدایا! محبّت اهل بیت را در دل ما زیاد کن و ما را بر این محبّت بمیران.
خدایا! در روز محشر که همه صف کشیدهاند ما را در صف اباعبدالله الحسین(ع) قرا ده.
خدایا! رهبر کبیر انقلاب ما را در کنار امام مهدی(عج) حفظ فرما.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
5/8 شب پنج شنبه 13 محرم الحرام برابر با 27/7/1362 شب حمله
دعاها را فراموش نکنید و بیاد ما باشید و نگذارید سلاح مان بر زمین بیفتد
--------------------------------------------------------------------------------
1- موسوعة کلمات الامام الحسین(ع) ص 476 و 506
1- نهج البلاغه خطبهی 119 محمد دشتی « وَاللهِ لولا رِجائی الشَّهادة عِنْدَ لِقائی العَدُوَّ لَقَرُبَت رِکابی ثَمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فلا اَطْلُبُکُمْ به خدا سوگند اگر امیدواری به شهادت نداشتم پا در رکاب و از میان شما میرفتم پس شما را طلب نمیکردم »
ایشان 9 ماه در سه مرحله به عنوان آرپیجی زن در منطقههای عملیّاتی دشتعبّاس و مریوان و فکّه حضور فعّال داشت میگفت اگر پاهایم را قطع کنند باز هم به جبهه میروم و جانم را فدای اسلام میکنم.
شهید میرزایی در دوران قبل از انقلاب در مسجد محل در زمینههای آموزش قرآن و مداحی با جوانان و نوجوانان فعالیّت میکرد و بعد از انقلاب نیز با جوانان در برپایی آموزش قرآن و نماز جماعت فعالیّت میکرد شهید عزیز در دبیرستان دانش آموزِ ممتاز شمرده میشد تا جایی که معلّمانش از رفتن وی به جبهه ممانعت میکردند.
ایشان در آخرین مرحله که به جبهه رفت از تمام اقوام دور و نزدیک آمرزش طلبید و در تاریخ 28/7/1362 در عملیات والفجر 4 در مریوان به فیض شهادت نایل آمد و با خون خود درخت اسلام را آبیاری نمود و انقلاب اسلامی را بیمه کرد و به ملّت ایران
استقلال و عزّت بخشید..